از آن ساعتی که خبرگزاریها نابودی دیکتاتور لیبی را مخابره میکردند، لحظه ها را در تنهایی خود بدقت و با وسواس بسیار می شمرم. شوق لحظه دیدار و تصویری که از چهره زیبایت در ذهن برای خود تصویر کرده ام بی تابم کرده. و البته بسیار خوفناک و هراس انگیز. و این از آن روست که نکند ناملایمات زمانه و جور جائران آنگونه چهره نازنینت را خراشانده باشد که ... امید که اینگونه مباد.
سید عزیز. روزی که تو بیایی قصه در قفس شدن رنگین کمان برملا خواهد شد. رنج سالهای در بند شدن به بار خواهد نشست و یوسف وار بر تخت عزت و شرافت تکیه خواهی زد.
سید جان بغض گلویم را فشرده و در حال شکستن است. در این لحظات تنها یک آرزو را فریاد میزنم که:
رَواقِ مَنظَرِ چَشمِ من، آشیانهی توست | کرم نما و فرودآ، که خانه، خانهی توست | |
به لطف خال و خط، از عارفان ربودی دل | لطیفههای عجب زیر دام و دانهی توست | |
دلت به وصل گل، ای بلبل صبا، خوش باد | که در چمن، همه گُلبانگ عاشقانهی توست | |
علاج ضعف دل ما به لب حَوالت کن | که این مُفرّح یاقوت در خزانهی توست | |
به تن مُقصرم از دولتِ مُلازِمتت | ولی خلاصهی جان خاک آستانهی توست | |
من آن نیام که دهم نقد دل به هر شوخی | درِ خزانه به مُهر تو و نشانهی توست | |
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار | که تُوسنی چو فَلَک، رام تازیانه توست | |
چه جای من؟ که بِلَغزَد سِپِهر شُعبده باز | از این حِیَل که در اَنبانهی بهانهی توست | |
سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد | که شعر حافظ شیرین سخن ترانهی توست |
یا حق